جدول جو
جدول جو

معنی زرین سخن - جستجوی لغت در جدول جو

زرین سخن
(زَرْ ری سُ خُ / خَ)
سخن زرین. سخنی گرانبها و پرارج.
- زرین سخن سوار، قلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زرین سخن سوارصفت کرد عنصری
کلک هنروری را چون شد سخن گزار
در طبع آن امیر سخن گر کنون بدی
جز کلک تو نبودی، زرین سخن سوار.
سوزنی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرین دخت
تصویر زرین دخت
(دخترانه)
دختر طلایی، مرکب از زرین (طلایی یا از جنس زر) + دخت (دختر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرین سخن
تصویر شیرین سخن
خوش سخن، خوش صحبت، شیرین کلام، شیرین گفتار، کسی که گفتارش خوش آیند است، لطیفه گو
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ ری سُ)
ستونی ساخته از زر. ستون طلائی:
نگهبان آن تخت زرین ستون
ز کان سخن ریخت گوهر برون.
نظامی.
، عبارت از غلامان زرین کمر... (آنندراج). رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری سِ پَ)
سپر زرین. سپری ساخته از زر. سپر طلائی:
ز بس خود زرین و زرین سپر
بگردن برآورده رخشان تبر.
فردوسی.
، کنایه از خورشید:
ای پسر بنگر به چشم سر در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند.
ناصرخسرو.
رجوع به زرین و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری رَ سَ)
رسنی بافته از زر. رسن طلائی، زرین رسن و یوسف زرین رسن کنایه از خورشید و شعاع آن:
از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن
وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته
آن یوسف گردون نشین عیسی پاکش هم قرین
دردلو رفته پیش از این آتش به صحرا ریخته
زرین رسنها بافته در دلو از آن بشتافته
ره سوی دریا یافته تلخاب دریاریخته.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 390).
صبح که شد یوسف زرین رسن
چاه کنان در زنخ یاسمن.
نظامی.
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
مخفف از این سان، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بدین نحو، از این طرز، از این دست:
زین سان که کس تو میخورد خرزه
سیرش نکند خیار کاونجک،
منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرین سخن
تصویر شیرین سخن
کسی که گفتارش خوش آیند و مطبوع است خوش صحبت، بذله گو لطیفه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
بذله گو، خوش بیان، خوش زبان، شکرخا، شکرشکن، شیرین گفتار، لطیفه پرداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد